خاطرات ممنوعه

مرور روزنوشت های یک زوج کارشناس ماوراء الطبیعه

خاطرات ممنوعه

مرور روزنوشت های یک زوج کارشناس ماوراء الطبیعه

خاطرات ممنوعه

سال 85 وقتی پایان نامه دکترای جامعه شناسی را با موضوع "سوء استفاده از خرافات و مسائل ماورایی در ارتکاب جرایم" دفاع می کردم و جرایم و مشکلاتی که به وسیله جن گیر ها، رمال ها و دعا نویس ها پیش می آمد را شرح میدادم تصورش را هم نمی کردم که دو روز بعد پلیس رسما از من در پرونده های خاص دعوت به همکاری کند و من و همسرم خیلی زود بشویم مشاوران مسائل ماوراء الطبیعه در پرونده هایی که من به آنها پرونده های ممنوعه می گفتم.
حالا تصمیم گرفتم قسمتی هایی از آن #خاطرات_ممنوعه را برایتان بازگو کنم.

به دلایل ملاحظات خاص همه مطالب به غیر از کلیت داستان به صورت غیر واقعی و با اسامی مستعار بازگو می شود.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

از بچگی همیشه وقتی با پسر عموم های همسن و سالم به روستای پدری ام در شمال آذربایجان می رفتیم نزدیک های غروب نزدیک خانه های مخروبه ته باغ آتشی روشن می کردیم و راجب چیز های ترسناک حرف میزدیم . همیشه هم انتهای این جور دور همی های شبانه این بود که با صدای سگی یا گربه ای که از نزدیکی خانه های مخروبه رد میشد همه باهم جیغ میزدیم و فرار میکردیم و تا شش ماه خواب های عجیب و غریب می دیدیم.

سال ها گذشت و من در یکی از دانشگاه های خوب تهران مقاطع تحصیلات تکمیلی و دکتریم را در رشته جامعه شناسی گذراندم. موضوعات عمومی این رشته گرچه حلاوت خاص خودشان را داشتند ولی برایم جذابیتی نداشتند تا اینکه به پیشنهاد یکی از اساتید به نقش مسائل ماورایی در فرهنگ عامه مردم پرداختم و در طول دو سال و خورده ای که پایان نامه ام را می نوشتم نه تنها شب ها را در خانه های مخروبه ته باغ پدر بزرگم گذراندم بلکه هر جایی که مردم با ترس ازآن صحبت می کردند را نیز به صورت میدانی مطالعه کردم. کاروان سرا های بین راهی، دخمه های کانال های قدیمی، قبرستان های مخوف و غیره.

همیشه به عنوان یک شخصیت ماجرا جو دنباله داستان های عامیانه را می گرفتم و معمولا هر بار پس از مصاحبه با مردم محلی و بازدید از محل شجاعت خودم را با یک شب اقامت در آن مکان به بقیه نشان میدادم. در پایان نامه ام هم با قاطعیت نوشتم:

"هیچ مورد غیر عادی غیر از اوهام و تخیلات وجود ندارد.هیچ جنی در کویر جن و هیچ روحی در مخروبه های دور افتاده وجود ندارد. و یا حد اقل در صورت وجود هیچ گاه به واقع دیده نشده اند و هیچ کاری با ما ندارند. مردمان شرقی قرن هاست که درگیر اوهام خود هستند. در واقع حقیقت واحد ترسناکی وجود ندارد و مردم بنا به تصویری که از ترس برای خود و آیندگان خود ساخته اند  از پدیده های مختلف می ترسند. مثلا از زنی در کرمان خواستم یک جن را برایم توصیف کند و او تقریبا یک دختر بد قیافه با پوست صورت کنده شده و خونی را برایم تصویر کرد که بسیار لاغر است و در گوشه دیوار ها می چسبد . و وقتی از او پرسیدم کسی همچین چیزی را دیده گفت نه

یک پیر مرد یزدی اجنه را موجوداتی شبیه انسان با قدی بلند تر میداند که برخی حتی بسیار زیبا هستند  و به جای پا سم دارند و بسیار متمدنانه رفتار می کنند او این را از پدرش شنیده بود که او هم از کسی شنیده که وقتی شبانه به قنات می رفته به عروسی آنها برخورد کرده و آنها درون بیل اش برایش غذا ریخته اند

یک پیر زن از توابع مشهد ادعا می کرد موجودات کوچک پشمالویی شبیه بز که روی دو پا راه می رفته اند را دیده که درون اتاقی رفته اند و وقتی وی وارد اتاق شده اثری از آنها ندیده.

همه این ها و چند توصیف دیگر مجموع چیز هاییست که ما در ایران و نهایتا در خاور میانه با آن مواجهیم. در هیچ منبع متاخر و قدیمی اروپایی موجودات نعل پا ی این شکلی گزارش نشده البته در فرهنگ اروپایی هم چیز هایی مثل اِلف ها، هابیت ها و گابلین ها تصویر شده اند که در توصیفات بسیار با مطالب ما در باره موجودات عجیب و غریبی که در حمام زندگی میکنند متفاوتند.

در اثنای نگارش پایان نامه ام یکی از اساتید دختری را به من معرفی کرد که روانشناسی می خواند و در مقطع ارشد در مورد موجودات غیر ارگانیک مطالعه می کرد. لیلی دختری زیبا و اصالتا بوشهری بود که در مورد تاثیر خرافه و متافیزیک در فوبیا های مردم ایران را بررسی می کرد. بسیاری از موضوعاتمان مشترک بود لذا در آن سال ها مطالبمان را باهم به اشتراک گذاشتیم و بررسی های جامعه شناسانه و روان شناسانه از موضوع را تلفیق کردیم. لیلی دختر بسیار ماجرا جویی بود و بعد ها که همسرم شد همسفر سفر های بی مقصد من نیز شد و تیم تحقیقاتیمان پژوهش هایش را حتی پس از پایان نگارش پایان نامه ها ادامه داد.

 

من و لیلی هر دو معتقد بودیم که بیش از 90 درصد اتفاقاتی که تعبیر به حضور موجودات غیر ارگانیک می شود حاصل اوهام و توهمات ماست. هر چند این آمار تقریبا درست است اما همان 10 درصدی که بعد ها به واسطه پرونده های پلیسی و مشاوره ای به سمت ما آمدند به من ثابت کرد که این قسمت ماجرا را زیادی دست کم گرفته بودیم...